از تــنهایــی هــایــم یـــاد گـــــرفـتـم
جــــلوی تــنها پـــسری کــه زانــو میزنــم، پـــسرم بــاشد ،
آن هــم بــرای بــستن بــــند کـــفش هایش . . .
وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مثل دل من
کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبری بود ، نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ، یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود…………….
نمی بخشمت……………………….
به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !
به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !
به حرمت بوسه هایمان !
نه !
تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ……
یه گوشه بی تحمل من بی صدا بیفتم
نفس نفس من از تو می خوندم عاشقانه
تو باغ سبز امید با تو زدم جوانه
من با تو خو گرفتم به این همه قشنگی
هر لحظه طرحی تازه،سیاه،سفید و رنگی
تو از خودت گذشتی که نگذرم من از خود
کوچ غریبت اما،پایان ماجرا شد
دلسرد بودم از عشق،دلتنگ و پر گلایه
با هر بهونه بی تو،گم می شدم تو سایه
اما دوباره چشمات،تابید و ساحری کرد
غزل غزل شکفتم وقتی که شاعری کرد
تمام من تو بودی، هر چی که من نداشتم
رفتی ومن به گریه جای تو گل گذاشتم
بی تو نمیشه خندید،بی تو نمیشه سر کرد
این داغ کهنه انگار تازه به من اثر کرد
ای رفته از دو دیده،ای شاهکار زیبا
پیشکش به قلب پاکت عطر گلای مینا
تقدیر بود که بی تو،نفس نفس بمیرم
در حسرت رهایی کنج قفس بمیرم
رابطه ای که توش اعتماد نیست
مثل ماشینی میمونه که توش بنزین نیست ،
تا هر وقت که بخوای میتونی توش بمونی
ولی تو رو به جایی نمیرسونه !
خواهشـــی بـر لـب من هست ولـی تکـراری
مـی شود دســت از اعـــدام دلـــم بــرداری ؟
دل من مـــال تـو شد پـس دل خود را مَشِـکن
بگذر از کشـتـن و ســرسختـی وخـود آزاری
ثبــت کن محــض سند مصـــرع بعــدی مـــرا
" تــو در اعمـاق دلـــم مثـــل خــدا جــا داری "
لهجه ی جاهلی وصف تو را هم عشق است
واقعــاً دســـت مـــریـــزاد عجــب ســـالاری !
حکــم سختیـست ، بیا بگـــذر و آقـــایـی کن
تو که در قصـــر دلـم حـاکم وســـردمـــــداری
شهـــرونـدانه تقــاضــــای خــودم را گفــــتم
بررسی کـن بـه کـَـرَم چـون که تو فرمانداری
غم نگاه آخره تو لحظه ی خدافظی
گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی
.
قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخرکار
.
تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم
با رفتنم از این دیار آرزوهامو میکشم
.
کوله بارم پره حسرت ، تو دلم یه دنیا درده
مثل آواره ای تنهام ، تو خیابونی که سرده
.
تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره
آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره
مدتیــــست دلم شکســــته از همان جای قبلـی ....!
کاش میشد آخر اسمــت نقطه گذاشت تا دیگر شــــروع نشوی ....!
کاش میشـــــــد فریاد بزنم : " پایــــــان "
دلم خیـــــــلی گرفته اســـت .......
اینجا نمیتـــــوان به کسی نزدیـــــــک شـــــــد ....
آدمهـــا از دور دوست داشتــــنی ترنــــد ....
از تو فرارى نشدم !
بعد از آن حادثه ، در کفر تو جارى نشدم . ..
با وجودیکه ، به حکم تو، دلم زخمى شد ، شاکى از اینکه مرا دوست ندارى ، نشدم !
ابر را ، چوب همین سادگى اش ویران کرد...
من که ویرانتر از این ابر بهارى نشدم !
قسمتم بود ، اگر رفت و مرا تنها کرد ،
بعد از او ، غرق شکایت ز تو آرى نشدم.......
قدم در وادی عشقت نهادم
شده پیچک که می پیچد به سویی
شدم همسایه لیلا و مجنون
شدم باران که می بارد به جویی
به بامم ماه در پیراهن ابر
به دستم نور سرخ و زرد و آبی
شکوفه می کند یادت همیشه
اتاقم پر شده از یادگاری
ستاره می درخشد در شب من
نشسته ایه های عاشقانه
به آوازی که خفته بر لب من
شبی دیدم به دستت یک دریچه
در این کوچه ، در این بن بست مرموز
سوالی نقش بسته بر لب من
جوابم را ندادی تا به امروز...
تو ای باران شبهای بهاری
دریچه را به رویم می گشایی؟
و از آغوش باز این دریچه
سلامم را به گل ها می رسانی؟
قـرن هاستــــ
جستجوگــر آدمـ هستمـ
تا لذتــــ خوردن یکـــ سیبــــ را
با او تجــربه کنمـ
قـرن هاستـــــ ...
مشکل از مـن نیستــــــ
نه مـن
نه سیبــــ ســرخ
نه شیطان
تو نایابــــ شده ای آدمـ ...!
این روزا خیلی تنهام، خیلی داغونم
هست کسی که مثل من دلش
نه برای کسی،
نه برای عشقی،
نه برای جایی…
نه برای چیزی!
بلکه دلش برای خودش تنگ شده…
برای خود خودش!؟
ﺷــــــــــــــــﺎﯾﺪ ﺭﻭﺯﯼ
ﺗـــــــ♥ــــــﻮ ﻭ ﻣـــــــﻦ
ﺩﺭ ﺍﻏــــــــﻮﺵﻫـــــﻢ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼﺟﺪﺍﯾﯽ
ﺑﺨـــــــــــــــــــﻨﺪﯾﻢ..
نازنینم اگر می روی برو
به خدا می سپارمت
می روی ...
دل من را با خود ببر
به یادگار
نشکن این دل پاک و ساده
به یاد داشته باش وجود تنهایه مرا
و نشکن عهد ناشکستنی
و از یاد نبرد چشمان منتظر من
و تلخی سکوت جاده
از یاد نبر که از یاد نمی برمت
و همیشه در یادمی
در وجودمی
می روی...
ولی باخود نبر خاطراتت را که من با آنها خوشم
می روی ...
و حرفهای زیبایت را از یاد نبر
و بوی گل های شب بو
می روی ولی باران را با خود نبر
بوی طراوت گل های باغچه را با خود نبر
بهار هستی را پاییز نکن
ترانه هایم را غمگین نکن
چشمان را به در نگذار
و نفسم را آه نکن
می روی ...!به یادم باش
می روی ...!برگرد
نسیم دلکش کویت
مرا از عشق می راند
ولی تنها ترین شبنم...
سرود عشق می خواند
من اما چشم هایم را
برای عشق می شویم
و با هر قطره ی اشکم
تو را در عشق می جویم
ولی افسوس که باور
نداری هر چه می گویم...
کبوتر قلبم این روزها می خواهد
رها شود از قفس دل
و پر بگیرد تا " تو "
تا بر مژگانت دخیل ببندد
و در سایه داغ هرم نگاهت آرام بگیرد...
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم
...
بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم
...
بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟
نمیدانم کجایی؟؟؟
در وجودم نهفته شدی...
در بین دستانم...
در قلبم...
در گوشه چشمانم...
در آسمان ایمانم...
در کجا نشسته ایی
کنار ساحل آرامش من
آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد
شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند
کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی؟
در بی خوابی هایم
در شبهایه بی قراریم...
در متن تمام تنهاییم
چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب...
تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی
در زیر پوست من
چه لطیف میجهی...
تو در فراسوی هر زمان
در هر جای این مکان
با منی...
طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار
تو خود منی...
دیگه نیازبه دعابرای شفای علی کوچولونیس
علی کوچولودیگه زنده نیس...
علی کوچولورفت پیش خدا...
بالاخره تومورمغزی کاردستش داد
الان دیگه تنهاکاری میشه کرد
فرستادن یه فاتحه به روحشه ...
فاتحه مع الاخلاص مع الصلوات
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـ♥ــمـ (●) |
بــــــی فـاصلــ ــ ـ ـــه در کنــــــــــارت خـواهـــــــــــد مـانـد...